نفسم گرفت از این شهر در این حصار بشکن

ساخت وبلاگ
نفسم گرفت از این'>این شهر در این حصار بشکن در این حصار جادویی روزگار بشکن چو شقایق از دل سنگ بر آر رایت خون به جنون صلابت صخره کوهسار بشکن تو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانه لب زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن سر آن ندارد که امشب بر آید افتابی تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن بسرای تا که هستی که سرودن است بودن به ترنمی دژ وحشت دیار بشکن شب غارت تتاران همه سو فکنده سایه تو به آذرخشی این سایه دیوسار بشکن ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا تو ز خویشتن برون آ سپه شاعر حسرت...
ما را در سایت شاعر حسرت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arefandvida بازدید : 51 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:55