شاعر حسرت

متن مرتبط با «گرفت» در سایت شاعر حسرت نوشته شده است

نفسم گرفت از این شهر در این حصار بشکن

  • نفسم گرفت از این شهر در این حصار بشکن در این حصار جادویی روزگار بشکن چو شقایق از دل سنگ بر آر رایت خون به جنون صلابت صخره کوهسار بشکن تو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانه لب زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن سر آن ندارد که امشب بر آید افتابی تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن بسرای تا که هستی که سرودن است بودن به ترنمی دژ وحشت دیار بشکن شب غارت تتاران همه سو فکنده سایه تو به آذرخشی این سایه دیوسار بشکن ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا تو ز خویشتن برون آ سپه, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها