شاعر حسرت

ساخت وبلاگ
سلام دوستان اومدم یه سری حرفا رو رک بگم میدونم گمتر کسی امروز به این حرفا توجه میکنه اما اینا همشون قانون های نانوشته ای که تو زندگی ما تاثیر داره قابل توجه اون دسته از پسر دخترایی که تازه با یکی دوست میشن سریع دست همدیگرو میگیرن الکی میگن دوست دارم و... 1- وقتی دست کسی رو میگری واقعا به این واقعیت رسیده باش دست کسی که دوستش رو داری رو میگیری نه فقط یه لمس تن یا مثلا یه رفتار ساده است خلاصه شوخی نیست بفهمی کلی احساس توش هست و الکی نیست 2-وقتی بگو دوستت شاعر حسرت...
ما را در سایت شاعر حسرت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arefandvida بازدید : 52 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:55

سردارم اگر مانده بودی مرا تا عرش خدا می رساندی اگر مانده بودی مرا به اوج قصه ها می کشاندی اگر با تو بودم به شب های غربت که تنها نبودم اگر مانده بودی زتو می نوشتم تو را می سرودم مانده بودی اگر سردارم زندگی رنگ و بوی دگر داشت این شب سرد و غمگین غربت با وجود تو رنگ سحر داشت با تو این مرغک پر شکسته مانده بودی اگر بال و پر داشت با تو بیمی نبودش ز طوفان مانده بودی اگر همسفر داشت هستیم را آتش کشیدی سوختم من ندیدی ندیدی مرگ آمریکا آرزویت اگر بود مانده بودی اگر شاعر حسرت...
ما را در سایت شاعر حسرت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arefandvida بازدید : 58 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:55

شب فرمان داد محبت مظلوم را در رويا محبوس كنيد و ظلم شد عادت سينه ها آسمان لرزيد آتش از دل حسرت شعله كشيد دريای خشك سرخ دوباره جوشيد و باد بشارت كابوسها را داد كسی برخاست، پيش همگان تكه تكه اش كردند شهر بانگ زد بحبوحه شد و عارف چشمانش را دزديد هم بستر تنهايي اش كرد شب ،رويايی تازه نقش بست دستاني كه شب را زير خاك دفن مي كردند سپيده تازه سر زده بود تق تق تق تق از رويای شبانه پريد كيستی؟ محبت ، می رويم سر خاك شب شاعر حسرت...
ما را در سایت شاعر حسرت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arefandvida بازدید : 51 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:55

با اینکه دارن سیاه پوشها از تو شط کوچه ها جمع می کنن ستاره های پرپرو با اینکه دارن عزادارا از زیر آوار و جنون در میارن کفترای خاکسترو با اینکه بوی تفتیش و خون پیچده توی قصه ها با اینکه صدای انفجار مرثیه خوان همه جا هنوزم میشه قربانی این وحشت منحوس نشد هنوزم میشه تسلیم شب اسیر کابوس نشد میشه با سنگر از ترانه ساخت و به قرق سر نسپرد هنوزم میشه عاشق شد و از ستاره مایوس نشد با اینکه داس دلهره گردن این دقیقه ها رو می شماره با اینکه آینه از شب و گریه پره با اینکه شاعر حسرت...
ما را در سایت شاعر حسرت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arefandvida بازدید : 53 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:55

تنگ غروب است و آسمان دوباره لباس دلگیر نارنجی را به تن کرده است و گاه به سرخی می گراید سرخی نشان از رنج او و خبر از آمدن شب را می دهد شبی ظالم شبی که ما را در گناه غرق می کند شبی که ما را خدا غافل می کند شبی ظالم که چون میله های زندان ماه را در خود محبوس کرده است. تنگ غروب است و کسی با چشمان پر اشک این شعر را زیر لب زمزمه می کند : ديگر كسي باور نمي كند گريه هايم را هيچ كس باور نمي كند و مي گويند چشمان تو لياقت اشك را ندارند ديگر گسي باور نمي كند محبت را و شاعر حسرت...
ما را در سایت شاعر حسرت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arefandvida بازدید : 50 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:55

زمین له شده زیر گام های تکبر مشامش ز بوی تعفن پر سینه ای لبریز بغض در آستانه یک فوران بزرگ رسید زمین منتظر کدامین گام تکبر هستی؟ منتظر کدامین جرقه ؟ پاره کن پوستین صبر را به کام فرو بر دیو خونین لب را شاعر حسرت...
ما را در سایت شاعر حسرت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arefandvida بازدید : 54 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:55

نفسم گرفت از این'>این شهر در این حصار بشکن در این حصار جادویی روزگار بشکن چو شقایق از دل سنگ بر آر رایت خون به جنون صلابت صخره کوهسار بشکن تو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانه لب زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن سر آن ندارد که امشب بر آید افتابی تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن بسرای تا که هستی که سرودن است بودن به ترنمی دژ وحشت دیار بشکن شب غارت تتاران همه سو فکنده سایه تو به آذرخشی این سایه دیوسار بشکن ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا تو ز خویشتن برون آ سپه شاعر حسرت...
ما را در سایت شاعر حسرت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arefandvida بازدید : 50 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:55

بغض كن اما نبار خشك شو اما نريز دل نبار از پا نيوفت سربلندي كن عزيز كم نشو بي حوصله گم نشو بي ردپا رد شو از اين حال بد دير كن اما بيا ازحياط بدرقه تا سنگراي بي ريا ازدعاي مادرا تا لمس لبخند خدا يادگارقصه اي آبروي اين ديار صاحب افسانه ي اشك و سيم خاردار از حياط بدرقه تا سنگراي بي ريا از دعاي مادرا تا لمس لبخند خدا يادگارقصه اي آبروي اين ديار صاحب افسانه ي عشق و خون و افتخار بغض كن اما نبار خشك شو اما نريز دل نبار از پا نيوفت سر بلندي كن عزيز كم نشو بي حوصله شاعر حسرت...
ما را در سایت شاعر حسرت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arefandvida بازدید : 55 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:55